مقايسه ميان نظر ملاصدرا و فارابي درباره «رئيس اول مدينه» - (4)


 

نويسنده: رضا اکبريان




 

رئيس اول مدينه و مقبوليت اجتماعي
 

از اين توضيحات بخوبي خاستگاه و شايستگي و لياقت رئيس اول مدينه از منظر ملاصدرا معلوم مي شود. در مقام اثبات و تحقّق خارجي رياست او نياز به فراهم شدن زمينه و پذيرش و مقبوليّت اجتماعي است. از نظر صدرالمتألهين وجود امام لطف است، خواه تصرف بكند و يا نكند. تصرف ظاهري او لطف ديگري است و عدم آن از جهت بندگان و بدي اختيار آنان است بطوريكه او را كوچك شمرده و ياريش را رها كرده اند، از اينرو لطف او درباره خود را از دست دادند. برخوردار نبودن از كمالات معنوي و افاضات وحياني و سياست ديني از نظر ملاصدرا بقدري اهميّت دارد كه فاقد آن حتي نمي تواند رهبري سياسي را در نظامهاي مردمي بر عهده گيرد. چنين حاكميّتي با حاكميّت مردم بر سرنوشت خودشان منافات ندارد، زيرا در واقع اين انسانها هستند كه با هدايت و اختيار، زندگي فردي و اجتماعي خود را تدبير مي كنند و آن را بر محور سامانمندي گرد مي آورند و جامعه را بر اساس آن اصلاح مي كنند تا جامعه دچار هرج و مرج نشود و مسير تكاملي خود را طي كند.
ملاصدرا انتظام امر مردم را بگونه اي كه منتهي به اصلاح دين و دنيا شود منوط به اين مي داند كه تمامي مردم در سياست جامعه خود سهيم باشند. سياست مطلوب از نظر او به اين است كه مردم بر اساس قوانين و دستورات الهي به اصلاح خود و جامعه خود قيام كنند. تنها تعليم و تعلم کارساز نيست. براي برقراري نظام فاضله و عادله بايد مردمان به تهذيب نفس و تعالي روح روي آورند. هم در جهت رشد و پيشرفت علمي و عقلي خود گام بردارند و هم بدنبال تقويت اراده و عمل خود باشند. هم با عدل آشنا شوند و هم عدل را در وجودشان و در جامعه شان بر اساس تعاليم دين متحقق سازند تا عمل و اعتقادشان يکي شود و بين جنبه‌هاي مختلف شخصيتي انسان وحدت برقرار شود. البته ممکن است که کسي برحسب اتفاق، عملي نيک انجام دهد، اما نظام مدينه بر مبناي اتفاق گذاشته نمي شود و بدون اينکه اهل مدينه خير و خيرات را بشناسند و به آنها عمل کنند، خيرات در مدينه متحقق نمي شود.
فارابي در بيشتر کتب و رسالات خود از جمله در آراء اهل المدينه الفاضله و سياسات المدنيه، ابتدا آراء صحيح فلسفي را به اشاره و اجمال بيان مي کند و به توصيف و بيان نظام مدينه فاضله و مدينه هاي فاسقه و ضاله مي رسد. او تحقق مدينه فاضله را موکول به اين مي داند که مردم آراء و اعتقادات صحيح داشته باشند. به نظر فاربي نظام مدينه متناظر با نظام عالم است و اين هر دو نظام را با علم نظري بايد شناخت و تا اين شناخت نباشد، ترتيب نظام فاضل ميسر نيست و بعبارت ديگر سياست فاضله سياست رؤسايي است که راسخ در علم باشند و قوم خود را تعليم کنند و به مقامي که شايستگي آن را دارند ، برسانند. در غير اين صورت مدينه، مدينه فاضله نخواهد بود و اهل آن هم نمي توانند اعمال فاضله داشته باشد.
ملاصدرا که علم را به نظري و علمي تقسيم مي کند و همانند فارابي از فضايل نظري، فکري، اخلاقي و فضائل عملي سخن به ميان مي آورد، به جدايي و استقلال اين فضايل معتقد نيست. به نظر او عقل نظري وعملي دو شأن و دو جلوه از يک عقل است، با يک شأن اشياء چنانکه هستند، شناخته مي شوند و با شأن ديگر معين مي شود که چه بايد کرد؟ همين که لفظ فضيلت را بر علم و عمل اطلاق کرده است، مي رساند که او اخلاق و سياست را مستقل از علم نظري نمي‌داند. نظر اگر جدي باشد با نحوي عمل مناسبت دارد و اگر نباشد مورد سوء استفاده قدرت قرار مي گيرد. وانگهي ملاصدرا که قائل به تقدم وجود بر ماهيت است و مي گويد وجود خير است، چگونه مي تواند نظر و عمل و ايمان و اخلاق و سياست را از هم جدا کند. و هر کس که وجود را خير و منشأ خيرات بداند، جدايي علم و ايمان و عمل را نمي‌پذيرد و هر گونه تقدم و تأخر و اصل و فرعي را در اين ميان انکار مي کند. بر اين اساس رئيس اول مدينه و اهل مدينه را کسي مي داند که هم اهل فکرند و هم بدنبال تقويت اراده و تقوي و تهذيب نفسند و هم از ايندو در راه شناخت دين و تحقق آن در زندگي فردي و اجتماعي استفاده مي کنند.
با عنايت به تأكيدي كه ملاصدرا بر «نگاهداري از فضاي زندگي مسلمين» و «حفظ اموال و انساب و جانها و جلوگيري از فساد و فتنه و هرج و مرج و خشونت اجتماعي» مي نمايد و با توجه به تأكيدي كه بر به سعادت رسيدن تك‌تك افراد با علم و عمل نيكو و ايمان مي كند، ناچاريم بر آن باشيم كه ملاصدرا بر اساس نظريه تقدم وجود بر ماهيت و وحدت تشکيکي وجود هر گونه تقدم و تأخري را در باب فرد و جامعه نيز انکار مي کند. مسئله اصالت فرد يا جامعه در آثار وي اصلاً يافت نمي شود. اصالت جمع يا كولكتيويسم اصطلاحي است در برابر اصالت فرد يا انديويدواليسم و شامل همه نظريه‌هاي اجتماعي و اقتصادي است كه واقعيت و منافع جمع انساني يا جامعه را مقدم بر واقعيت و منافع فرد مي‌شناسد. اعتقاد به اصالت فرد و جامعه هر دو باهم و تقدم مصلحت جامعه بر مصلحت فرد آنطور که استاد مطهري مطرح کرده است، با مباني علامه طباطبايي سازگاري دارد که ساختار فکري- فلسفي خود را بر خلاف ملاصدرا بر تمايز وجود و ماهيت و انتقال از آن به تقدم وجود بر ماهيت مبتني نمي کند.
بنا بر آنچه كه گفتيم، خواست همگاني در شرايط «اضطرار» مورد توجه ملاصدرا قرار گرفته است. خواست همگاني نظريه‌اي است درباره رابطه فرد و دولت و بنيان دولت، در برابر نظريه‌اي كه منشأ قدرت دولت را حق الهي مي‌داند. به موجب آن، مبناي قدرت دولت خواست همگاني مردم است، و درهر نظم سياسي خواست همه شهروندان خواست همگاني يا اراده عمومي مي بايد در بنيانگذاري آن دخالت داشته و برآن ناظر باشد.([78]) اين مطلب با دموكراسي حق همگان براي شركت در تصميم‌گيري در مورد امور همگاني جامعه كاملاً مرتبط است. قبول خليفه خدا توسط مردم (بيعت) نوعي خواست همگاني محسوب مي شود. ولي حاكم در تك تك امور اگر چه مشورت هم بكند، ولي ملزم به رعايت خواست همگاني نيست، بلكه بايد به گونه اي عمل كند كه «آبادي دنيا و آخرت مردم» را تأمين نمايد و از فضاي زندگي مسلمين محافظت كند، هرچند كه اقداماتش خلاف خواست همگاني باشد. پس خواست همگاني و دموكراسي از آنجا كه با «حق الهي» كه منشأ نظريه «خلافت الهي» ملاصدرا است، تناسبي ندارد، جايگاهي جز در شرايط اضطراري و استثنايي در فلسفه سياسي ملاصدرا ندارد.
ملاصدرا معمولاً از كلمه «سياست» به معناي خاص آن استفاده مي كند.([79]) به اين ترتيب و با توجه به آنچه كه درباره وظايف و شرايط پادشاه در شرايط اضطراري و نه مطلوب ذكر مي كند، معلوم مي شود او به سياست به همين معنا توجه دارد. البته واضح است كه اين وظايف و شرايط، خود بخش نازلتر از كاركردها و ويژگيهاي «خليفه الهي» در نظر او مي باشد. به اين ترتيب در موقعيت مفروض، پادشاه كه به دلايل فلسفي كه گفته شد شايسته عنوان خليفه خدا نيست، بايد قدرتمند باشد تا از اسلام حمايت كند، اگر چه در حد صلاحيت و ارشاد و خالي از عيب و بدي و تباهي هم نباشد. و بايد رياست تمام كشور را داشته و تمركز قوا باشد تا وجود نظام ملوك الطوايفي و كشمكشهاي سياسي و نظامي منجر به هرج و مرج و فروپاشي نظام اجتماعي نشود. ديگر اينکه بايد رياست ديني و دنيوي داشته باشد تا انتظام امر ديني كه هدف بزرگ و اصلي است از بين نرود.([80]) برخي از اختيارات و وظايف پادشاه و امام عبارت است از: حكومت در ظاهر و اعمال قدرت سياسي، فرماندهي لشكر در جنگ، تعيين حكام ولايات، تعيين قاضيان محاكم در شهرها. و در نهايت تبليغ ديني و محافظت از دين و آموزش و پرورش در خدمت دين و سعادت اخروي انسانها.([81]) صدرالمتألهين تحقّق چنين هدفي را مرهون اداره جامعه توسط رئيس و رهبري متاع و واجب الاتباع مي داند تا در دنيا كه محل فتنه و فساد و كمينگاه انواع مفسده ها است، انسانها را هدايت كند و موجبات صلاح و رشاد آنها را فراهم سازد.
ملاصدرا در سخني كه در سبب هاي هفتگانه تكبر دارد، هيچيك از آنها (نسب و نژاد، زيبايي، زور، ثروت، نفوذ اجتماعي و نفوذ در نزد حاكمان) را كمال حقيقي نمي داند بلكه آنها را كمال وهمي و پنداري مي شناسد.([82]) بنابراين براي دارندگان آنها حقي افزون بر ديگران قائل نيست.([83]) اما درعين حال او يكي از طرفداران پروپا قرص حکومت سرآمدان (اليتيسم) محسوب مي شود. (اليت) و طبقه برگزيده‌اي كه او جامعه سياسي مطلوب خود را در سايه حاكميت آن مي جويد شامل عناصر ذيل است كه همگي بر محور «علم» يعني علم حقيقي كه مستلزم قطع علاقه و وابستگي خود از سرگرميهاي دنيا مانند خانواده و فرزند و وطن و ثروت و مقام و جز آن مي باشد، تشخص مي يابند.([84])
از نظر ملاصدرا سه دسته جزء سرآمدان محسوب مي شوند. دسته اول «خليفه خدا» كه در هر عصري يك نفر بيشتر نيست. عارفان محقق و عالمان رباني در مرحله دوم هستند و آنها چنانكه قبلا گفته شد تعداد اندكي هستند كه با علم و عمل نيك به اين درجه والا مي رسند؛

اما بيان الهي كه بندگان شكرگزار من اندكند، معناي شكر آن نيست كه الحمدلله و يا كلماتي در رديف آن بگويد، بله عبارت از كارگرفتن بنده است تمام آنچه را كه خداوند بدو داده در راه آنچه كه براي آن آفريده شده است، و اين مرتبه بزرگي است. چون در آن علم به خدا و صفات و افعال او گنجيده شده است، و اينكه نعمتها و خوبي‌ها تمامي از او صادر گرديده و در آن علم به قيامت و جهان ديگر براي نفس و بازگشتش بسوي خدا و سپس عمل به مقتضاي علم و ستيز با قواي سركش نفساني در راه سير و مسافرت بسوي خدا و تهذيب اخلاق و سياست مدن و غيراز اينها... مندرج است.»([85])
 

دسته سوم عالمان ظاهر يا فقها كه متولي دانش قواعد فقه هستند و در صورت فساد با فتاوي باطل و احكام ظالمانه و كلاه شرعي‌هاي عوام فريبانه ضمن مشروعيت بخشيدن به حكام و سلاطين ستمگر و عياش، موجب جرأت آنها در منهدم ساختن قوانين شرع و جسارتشان در ارتكاب محرمات و سلطه يافتن بر مساكين و تصرف اموال ايشان مي گردد. از اينرو سلامت فقها بسيار مهم است.
مي توان گفت يكي از عواملي كه براي فاسد نشدن حكومت در انديشه وي مطرح شده، همين سلامت علماي دين و فقها است. از پيامبر اسلام (ص) نقل شده است که «دو گروه از امت من هستند كه چون نيكوكردار شدند، امت من نيكوكردار خواهد شد، و چون فاسد شوند، امت من فاسد خواهد شد؛ علما و زمامداران». و اين در صورتي واقع خواهد شد كه فقه علاوه بر قواعد مذكور به معناي اصلي خود يعني شناخت حق و طريق آخرت و آفات نفس و احوال قلب و چگونگي تهذيب اخلاق و تبديل بديها به خوبي‌ها برگردد. و فقها به عرفاي رباني تشابه يابند. در اين صورت طبقه بسيار مهمي خواهند بود. اما ملاصدرا معتقد است كه معمولاً اين طبقات برگزيده به دلايلي از قدرت سياسي و نفوذ اجتماعي به دور مي مانند.([86]) از اينرو در عالم واقعيات و اضطرار هم معتقد است كه پادشاه بايد قدرتمند و با عامه مردم متفاوت و از آنها برتر باشد، زيرا طبع انسان از پيروي از مثل خودش متنفر است و چنانكه مردم فكر كنند پادشاه مثل آنهاست، نافرماني و شورش خواهند كرد و نظام اجتماعي بر هم مي خورد.([87]) پس مي توان گفت كه ملاصدرا به گونه خاصي سرآمد باور است.
با آنچه كه درباره «خليفه خدا» و نيز عرفاي رباني دانستيم، معلوم مي شود كه ملاصدرا براي خليفه خدا فرايزدي ناشي از جايگاه و نحوه وجودش در دو قوس وجودي و براي عرفاي رباني ناشي از ارتقاي آنها به عالم بالا با علم حقيقي و عمل نيك و اتصال به حق، قائل است و بهرحال آنچه كه مورد نظر اوست ظاهراً همين رهبري كاريزما است. ولي توجه هم دارد كه اغلب مردم زيربار آن نمي روند و يا نرفته اند. از اينرو درباره حالت اضطراري كه پادشاهي نباشد و مردم خود قاضي انتخاب كنند، معلوم مي شود كه او بنا به فرض مذكور كه شبيه «حالت طبيعي» است، نظريه اي دارد، که بر اساس آن مردم در حالت مفروض، حق حيات و مالكيت دارند و فقط براي ايجاد و دوام نظم و امنيت به نوعي توافق اجتماعي جهت تعيين قاضي مي رسند و با قاضي همكاري مي كنند. البته چنانكه گفته شد اين در حالت طبيعي كه حالت خلأ قدرت سياسي است مي باشد و معمولاً واقع نمي شود. يعني براي ملاصدرا اين مطلب در تشريح آغاز دولت مطرح نيست، او طبعاً درباره آغاز دولت با توجه به خلافت آدم (ع) معتقد به شروع حيات «قدرت دولتي» با «خلافت الهي» است و نه با «قرارداد اجتماعي». و اين نقطه امتياز بسيار مهمي است.
با تعاريفي كه ملاصدرا در مورد خليفه خدا ارائه مي دهد كه گاهي حاكميت سياسي نمي يابد و حتي كشته هم مي شود،([88]) با توجه به اينكه او با بيعت و پذيرش مردم به حكومت خواهد رسيد، لفظ «اقتدار» كاربردي صحيح‌تر و رساتر از “قدرت” پيدا مي کند. ملاصدرا براي كسي كه نيروي غضب و صلابت بيشتري داشته باشد، برتري قائل نيست،([89])در حاليكه خود معتقد است كه حاكم بايد از بقيه مردم برتر باشد. علاوه بر اين او معتقد است كه حركت و نيرويي نيست مگر از جانب خداوند و حكمي نيست مگر حكم او، پس اگر كسي با قدرت خود بر ديگري مسلط شد، اين خواست خداست. اگر طرف مقابل هم بر او قدرت يافت باز هم خواست خداست. بهرحال قدرت همه موجودات تجلي و مظهر قدرت خدا مي باشد. «هرچه كه چيزي را حمل مي كند و حفظش مي كند، آن را فقط به نيروي الهي و نور عظمتش حمل مي كند و حفظش مي نمايد...» ([90]) اگر چنين است، بدي‌هاي موجودات ناشي از جنبه كاستي و نقصان و ماهيات آنها و منسوب به خودشان و خوبي‌ها از جنبه وجودي و منسوب به خداست. پس اگر دولتي عادل بود، عملكرد نيكويش در واقع حكم و عمل خداست چون امري كمالي و وجودي است ولي عملكرد بد يك دولت ناشي از خود آن و ماهيت آن است كه بايد مورد تجديد نظر قرار گيرد.
پيداست كه چنين نظريه اي با كاربرد محدود و موردي «زور» در وقتي كه «خوب» محسوب شود موافقت دارد مثل جهاد با كافران و منحرفان و بيعت شكنان و بدعت گذاران، نه با كاربرد نامحدود آن. پس دولت مورد نظر او هم نمي‌تواند مبتني بر «زور» بوده باشد. بلكه چون چنين دولتي الهي و يا در خدمت اهداف الهي است و مقيد به قوانين شريعت و مبتني بر حق الهي و بيعت و يا فقط مبتني بر بيعت و خواست مردم است،([91]) و ([92]) از اينرو دولت اقتدارگرا محسوب مي شود. هر چند كه در هر دو مورد، «قدرت» انساني تجلي «قدرت» خداوند است و حاكمان و سياستمداران نيز همچون همه مردم، در كار خويش نوعي خلافت الهي و در نتيجه اقتدار مشروع دارند. ([93]) و ([94])
*نتيجه گيري
از اين مختصر كه بعرض رسيد، روشن شد كه ملاصدرا در چارچوب نظام فلسفي خود، صفات رئيس اول مدينه را بيان مي كند. او در اين باب به آراي فارابي نظر خاص داشته و گاهي عين مطالب و عبارات فارابي را آورده است، اما اين سخن بدين معنا نيست که آراء اين دو فيلسوف يکي باشد. ملاصدرا در آثار خود با نظر جامع به رئيس اول مدينه مي پردازد. آرمان فيلسوف- پادشاه يا در حقيقت، انسان كامل، از انديشه ملاصدرا بدور نيست. بين سخن ملاصدرا و پيشينيان در اين باب تفاوت است. هدف او اين است كه مابعدالطبيعه را در چارچوب وسيعتر علم نبوي قرار دهد. اين هدف، فقط هنگامي بدست مي آيد كه الگوي ارائه شده و همه آنچه اين الگو نمايان مي سازد، بر وجود که حقيقتي انضمامي است و همه اشياء را در بر مي گيرد مبتني شود. در اين صورت علم به حقايق اشياء، بمثابه فلسفه‌اي جامع، وجود انسان را دگرگون مي كند و اخلاق و نظام جامعه و نجات و رستگاري او را در دنيا و آخرت بر مابعدالطبيعه وجود مبتني مي کند. از اينرو ملاصدرا فلسفه را عملي مي داند كه نفس حقيقي انسان را پالايش مي دهد و آن را متحقق به حقيقت اشياء مي سازد. وانگهي، با اين عمل تحقق انسان به حقيقت وجودي اشياء و به كمال رسيدن انسان به خداوند تحقق مي يابد.
از اين رو ملاصدرا تفکر صحيح و علم نافع را در کنار اخلاق حسنه و تهذيب نفس و تعالي روح شرط ضروري مي داند و معتقد است که رئيس اول مدينه بايد داراي رتبه خلافت الهي و مستحق رياست بر خلق و صاحب رسالت خداي تعالي باشد. چنين کسي است كه به مقام و مرتبه جامعيت در نشآت سه گانه عقلي و نفسي و حسي رسيده است. و به همين جهت شايستگي خليفه اللهي و مظهريت جامع اسماء الهي را دارد. ملاصدرا وجود چنين کسي را براي رهبري جامعه لازم مي داند تا در دنيا كه محل فتنه و فساد و كمينگاه انواع مفسده ها است، انسانها را هدايت كند و موجبات صلاح و رشاد آنها را فراهم سازد. در اينجاست که در نظر ملاصدرا حاکم، چهره يك قدّيس و يك ولي الهي را پيدا مي‌كند و مي تواند در پرتو تعاليم دين در مرتبه نازل انبيا و اولياي بزرگ الهي بنشيند. ضامن اين رفتار، سير و سلوک و مراقبت دائمي اوست که در اسفار اربعه جلوه گر مي شود. از نظر ملاصدرا بعد از شناخت خدا و عمل در راه او و وصول به كمال و محو در حق‌تعالي، انسان مي تواند در ساحت حيات اجتماعي و سياسي وارد شود و به اصلاح امور بپردازد.
چنين انساني در حد مشترك و واسطه بين عالم امر و عالم خلق قرار گرفته و پذيراي حق و خلق است. چهره اي بسوي حق دارد و چهره اي بسوي خلق. هم خليفه خداوند است و هم رهبري و رياست انسانها را بر عهده دارد. فيلسوفي كه گفته است نفس در وحدت خود كل قواست و نفس را حاصل وحدت جمعي دانسته و اين وحدت را سايه وحدت الهي تلقي كرده است، چرا نتواند چنين سخني بگويد؟ اوست که در پرتو چنين نظريه اي هر گونه دوگانگي ميان غيب و شهادت، ملک و ملکوت و دنيا و آخرت را منکر مي شود.
ملاصدرا نظر خود را درباره رئيس اول مدينه در چنين چارچوبي ارزيابي و تحليل مي كند. او بر اساس اصل تقدّم وجود بر ماهيّت و حركت جوهري، رئيس اول مدينه را كسي مي داند كه با اراده و اختيار، ماهيّت خود و جامعه خود را مي سازد و با حركت از نفس جزئي كه بر اساس حسن اختيار و انتخاب فرد انساني است، در جهت استكمال فردي و اجتماعي خود گام بر مي دارد. چنين كسي است كه نفسش معطوف به قدس جبروت است و پيوسته انوار و اشراقات آن را مي پذيرد. اين نظريه كه ملاصدرا بيان كرده، نظريه اي صرفاً فلسفي و بدون تقيّد به دين نيست و با نظريه فيلسوفان محض يونان، كاملاً تفاوت دارد. او راه دين و فلسفه و حكمت را از راه اداره زندگي فردي و اجتماعي جدا نمي كند و با تأكيد بر اينكه نشئه دنيا محلّ اجراي همه شرايع الهي است از باب ضرورت عقلي، تدبير، سياست و اصلاح دنيا را ضروري مي داند. در نظر او رئيس اول مدينه بايد به هدايت و انذار مردم بپردازد و همچون پيامبران موجبات رشد و تعالي آنان را فراهم سازد تا هر كس متناسب با درجه تهذيب نفس و اصلاح زندگي فردي و اجتماعي خود در دنيا و بخصوص آخرت پاداش يابد.

پي نوشت ها :
 

78. مفاتيح الغيب، مفتاح دوازدهم، ص 17-716.
79. همان، ص 17-416.
80. همان، 421.
81. همان، ص 157.
82. شرح اصول كافي، ترجمه محمد خواجوي، جلد 1، ص310.
83. ملاصدرا، عرفان و عارف نمايان (كسر اصنام الجاهليه)، ترجمه محسن بيدارفر، تهران، الزهراء، تابستان 1366، ص63-62.
84. مفاتيح الغيب، مفتاح دوم، فاتحه سوم، ص236 و مفتاح چهاردهم، مشهد دوم، ص16-813.
85. همان, مفتاح چهاردهم، مشهد دوم، ص816.
86. بيشتر علماي ظاهر اين علم (علم فقه) را از جهت ذوق، فاقد و از جهت مشرب هم از آن بي بهره اند، و از عرفا هم همانند آن را به سبب رشك و حسدي كه در وجود آنان است نپذيرفته، بلكه انكار هم دارند... و بيشتر از مردم در اين انكار و ستيزه جويي و به سبب تقليد كوركورانه، پيرو فقهاي ظاهري‌اند... و همچنين پادشاهان روي زمين هم از آنجهت كه قصور و نارسايي از مقام كشف بر آنان غالب است علماي ظاهر را تقويت مي نمايند، جز گروهي انگشت‌شمار از آنان (پادشاهان). و اين گروه انگشت شمار چون مشاهده مي نمايند كه اينان درپي بدست آوردن رياست و برتري و جان و مال‌اند، و نظريات علماي ظاهرسازگاري به آنچه كه مورد اهداف ايشان است ندارد از اينرو مخالفت نموده و پيروي نمي نمايند به همين جهت علماء بالله (اولياء الهي) در زبوني و ناتواني و انقياد با آنان بسر مي برند، مانند پيغمبري كه قومش او را انكار نموده و حتي يك نفر هم باو ايمان نياورده است... (شرح اصول كافي، ج2، ص464) به هرحال «براي هر يك از ظاهر و باطن (شريعت) علمايي هستند كه تمامي آنان داخل در تحت حكم خليفه اند.» (همان، ص 31-.230)
87. ملاصدرا، المظاهرالالهيه، بخش دوم، مطهر هشتم، ص 114-113.
88. شرح اصول كافي، ج2، ص 401.
89. همان، ص 25-1520.
90. همان، ص 3-9230.
91. در فلسفه سياسي ملاصدرا به نحوي ضمني دو حق درنظر گرفته مي شود: 1- حق خدا 2- حق مردم. كه در خلافت الهي هر دو حق ادا مي شود، ولي در حكومتهاي اضطراري فقط حق مردم. (ملاصدرا، تفسير سوره سجده، ترجمه رضا رجب زاده، تهران، كانون انتشارات محراب، اسفند 1362، ص 84.)
92. ملاصدرا، تفسير سوره سجده، ترجمه رضا رجب زاده، تهران، كانون انتشارات محراب، اسفند 1362، ص 84.
93. به عقيده ملاصدرا صاحبان حرف و صنايعي كه متصدي آبادي مادي جهان هستند، نفوس تيره و دور از رحمت و محبت و نور مي باشند كه وجود آنها براي آبادي جهان ضروري است، چنانكه درحديث قدسي آمده كه «من نافرماني آدم را سبب آباداني عالم گردانيدم». (شرح اصول كافي، ترجمه محمد خواجوي، ج 1، ص 121) لكن برغم ضرورت اين طبقه جهت نظم و انضباط عالم، آنها طبقه برگزيده محسوب نمي شوند.
94. همان جا.

منبع: www.mullasadra.org